جدول جو
جدول جو

معنی کناره جویی - جستجوی لغت در جدول جو

کناره جویی
کناره گیری، دوری جستن
تصویری از کناره جویی
تصویر کناره جویی
فرهنگ فارسی عمید
کناره جویی
(کَ / کِ رَ / رِ)
اعتزال. دوری کردن. انزوا گزیدن
لغت نامه دهخدا
کناره جویی
دوری کردن
تصویری از کناره جویی
تصویر کناره جویی
فرهنگ لغت هوشیار
کناره جویی
گوشه نشینی، از کار دست کشیدن
تصویری از کناره جویی
تصویر کناره جویی
فرهنگ فارسی معین
کناره جویی
اجتناب، احتراز، اعتزال، دوری، دوری گزینی، کناره گیری، گوشه گیری
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چاره جویی
تصویر چاره جویی
چاره اندیشی، جستجوی راه علاج، برای مثال فسونگر در حدیث چاره جویی / فسونی به ندید از راست گویی (نظامی۲ - ۱۴۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کناره جو
تصویر کناره جو
کناره گیر، آنکه دوری جوید، برای مثال با می به کنار جوی می باید بود / وز غصه کناره جوی می باید بود (حافظ - ۱۱۰۹)
فرهنگ فارسی عمید
(کَ / کِ رَ / رِ)
پاک و منزه کردن اطراف:
چون بحر کنم کناره شویی
اما نه ز روی تلخ رویی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ / نِ)
عزلت. (یادداشت مؤلف). گوشه گیری. دوری گزینی
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
تدبیر. صلاح اندیشی:
سکندر جهاندیدگان را بخواند
در این چاره جویی بسی قصه راند.
نظامی.
، حیله گری. فسونگری. فریبکاری:
فسونگر در حدیث چاره جویی
فسونی به ندید از راستگویی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِرْ زَ)
کناره جوی. کناره جوینده. گوشه گیر. که دوری گزیند:
دل را به کنار جوی بردیم
وز یار کناره جوی شستیم.
خاقانی.
بامی به کنار جوی می باید بود
وز غصه کناره جوی می باید بود.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از چاره جویی
تصویر چاره جویی
جستجوی چاره جستجوی راه علاج
فرهنگ لغت هوشیار
التجا، بست نشینی، پناهندگی، تحصن، تظلم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تدبیر، چاره اندیشی، چاره گری، وسیله سازی، وسیله یابی، تمهیدگری، صلاح اندیشی
فرهنگ واژه مترادف متضاد